loading...

بلاگی از آنِ خود

Content extracted from http://ablogofonesown.blog.ir/rss/?1746172563

بازدید : 918
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 1:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بلاگی از آنِ خود

چند سال بعد که دوباره به مانچا برخوردم (خانواده برای فرار از این قضیه‌ی روبان به ناحیه‌ی موراویا نقل مکان کرده بود) از او خواستم که مرا ببخشد (چون که من در هر موردی، برای هر چه در هر کجا اتفاق می‌افتد، به خاطر تمام وقایع ناگواری که در روزنامه‌ها می‌خوانم، شخص خودم را گناهکار می‌دانم و حس می‌کنم که تمام این اتفاقات زیر سر من است.)

تنهایی پر هیاهو - بهومیل هرابال

این روزا کتاب تنهایی پر هیاهو دستمه و چون برا خودم نیست از تیکه‌های زیادیش دارم عکس می‌گیرم، چون احتمال میدم بعدا بخوام برگردم و مرورش کنم. در مورد خود کتاب هر وقت تموم شد می‌نویسم ولی عجالتا خواستم این چند جمله‌ی بالا رو که دو شب پیش می‌خوندم بذارم.

یه زمانی زیاد می‌گفتم "ببخشید". وقتی فهمیدم که یه دوست اینو به روم آورد. نمی‌دونم از اینجا میومد که همیشه تا حدی خودمو مقصر می‌دونستم، یا صرفا می‌خواستم با یه ببخشید گفتن یه بحث بیهوده رو فیصله بدم. به هر حال فهمیدم عادت جالبی نیست و آدمو شاید یه جورایی تو موضع ضعف قرار میده. فهمیدم یه تعادلی هست بین این که «اگه یه اتفاقی میفته عملکرد خودتو هم بررسی کنی و دنبال این نباشی که تقصیرو گردن بقیه بندازی» با این که «هر اتفاقی میفته تصور کنی مشکل از تو بوده و احساس گناه کنی و بابت چیزی که حتی ممکنه ندونی چیه عذرخواهی کنی». و فکر کنم تو این چند سال تونستم اون عادت (زیادی ببخشید گفتن) رو تا حدی اصلاح کنم.

ولی تقارن جالبی پیش اومد بین خوندن این چند جمله و اتفاق کوچیکی که چند ساعت بعدش افتاد و باعث شد حس کنم مقصرش من بودم! که باید تو موارد قبلی جدی‌تر برخورد می‌کردم که این پیش نیاد. هرچند چیز خاصی هم نبود ولی یه کم منو ترسوند. دلم می‌خواست برم به طرف بگم ببخشید که کلا من هستم! سعی کردم نباشم ولی به قدر کافی قوی نبودم. تقصیر خودتم بود، ولی اوکی، مناز این به بعد سعی می‌کنم بیشتر فاصله بگیرم.

دیروز یکی از اون راه‌هایی که داشتم امتحان می‌کردم به بن‌بست خورد و این یعنی یه شانس همکاریم با این آدم قطع شد. نمی‌تونم درست تفکیک کنم که خوشحالم یا ناراحت! می‌مونه یه پروژه‌ی مشترک دیگه که همینطوری‌شم خیلی رو هواس و معلوم نیست به کجا می‌رسه.

از این جزئیات که بگذریم، شاید حالا باید یاد بگیرم خودمخودمو راحت‌تر ببخشم و کمتر سرزنش کنم.

* عنوان از شعر حسین صفا که میگه:

نبخش مرتکبانت را

تو حکم واجب‌الاجرایی

و عشق جوخه‌ی اعدام است

دقیقا نمی‌دونم ربط درستی پیدا می‌کنه به حرفی که زدم یا کلا یه چیز دیگه میشه (بهش فکر می‌کنم!) ولی یهو یادش افتادم. ( چاوشی هم می‌دونید که خوندتشدیگه :) )

+ موقعی که داشتم پیش‌نویس این پست رو می‌نوشتم، همسایه‌مون به شدت داشت جیغ می‌کشید و فحش می‌داد! دلم می‌خواست برم بگم ببخشید که ما داریم واحد بغلی‌تون زندگی می‌کنیم :|

بازدید : 1164
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 1:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بلاگی از آنِ خود

سلام

خوشحالم از بین دو تا فیلمی‌که امسال تو جشنواره دیدم یکیش بهترین فیلم شد: خورشید (مجید مجیدی). [یه کوچولو خطر اسپویل!] فیلمش در مورد بچه‌های کاره و اگه کلی‌تر بخوایم نگاه کنیم، در مورد گنج‌هایی که تو زندگی دنبالشونیم. اینکه ممکنه وسط راه بفهمیم دنبال چیز اشتباهی بودیم ولی بعد ببینیم خود اون مسیر چیزای دیگه‌ای بهمون داده. فیلم قشنگی بود هرچند ناراحت‌کننده هم بود. و خب نسبت به داستانای معمول بیشتر فیلمای دیگه‌مون متفاوت بود.

امسال خیلی در جریان حواشی جشنواره و فیلما نبودم. یه دونه خروج رو با همون دوستی که همیشه دیر میاد رفتیم دیدیم (این بار زود اومد استثنائا :دی) و خورشید رو هم خودم رفتم دیدم. این وسط یکی از بچه‌ها هی با دوستاش می‌رفت فیلما رو می‌دید، خیلیا رم نصفه شب می‌رفت و من بهش حسودیم می‌شد :دی بگذریم، می‌خواستم بگم خیلی در جریان حواشی نبودم ولی دیشب دیدم انگار یه عده از اینایی که می‌گفتن جشنواره رو تحریم می‌کنیم، فقط اختتامیه رو نیومده بودن :) از اونور صدا سیما هم بود با سانسور کردناش. (جدی دیگه وقتشه با این تلویزیون اینترنتیا ارتباط برقرار کنم!) خلاصه که بعد از اختتامیه نشستم یه تیکه‌هایی از مراسم اسکارو دیدم بشوره ببره :)) البته که اسکار هم کم سیاسی نیست. کلا چیز رو اعصابیه که هر چیز پر طرفداری تو دنیا آلوده به سیاست می‌شه. سینما، فوتبال، همه چی. بگذریم بازم! از فیلمای امسال اسکار هم فقط جوکر رو دیده بودم و خسته نباشم واقعا :)) صحبتای واکین فینیکس بعد از گرفتن اسکاررو دو بار دیدم، دوست داشتم حرفاشو :(

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، امروز بالاخره به یکی پیام دادم ببینم هنوز می‌شه تو گروهشون باشم یا نه. اینکه دیر پیام دادم دلایل مختلفی داشت که باعث می‌شد هی شک کنم و بیخیال بشم. ولی واقعیت اینه که خیلی وقتا همینطورم، می‌دونم هر چی دیرتر مثلا یه سوالو بپرسم احتمال اینکه جواب مطلوب بگیرم کمتره یا مثلا احتمال شنیدن حرفی که نمی‌خوام بشنوم بیشتر می‌شه ولی بازم لفتش میدم. خلاصه بالاخره که پرسیدم و طرف گفت با بقیه بچه‌ها صحبت می‌کنه و خبر میده. (از ظهر رفته که صحبت کنه :( )

فردا هم یه امتحان زبانی دارم که یه کم براش خونده بودم، ولی تازه یه سری نمونه سوال به دستم رسیده و فهمیده‌م کلا با چیزی که فکر می‌کردم فرق داره. برا همین بستم گذاشتمش کنار کلا :دی با توکل به خدا و اتکا به دانسته‌های قبلی می‌ریم ببینیم چی می‌شه!

این دو مورد به علاوه‌ی دو تا کار دیگه مسیرایی‌ان که جدیدا دارم امتحان می‌کنم ببینم چی پیش میاد. جالبه که زیادم به هیچ‌کدوم امید ندارم (مثل امتحان دیگه‌ای که ماه پیش دادم و قبول نشدم) ولی دوست دارم ببینم تو هر کدوم تا کجا می‌تونم برم جلو. جوری‌ان که هر کدوم اگه یه مرحله‌شون انجام بشه مجبورم برا قدم بعد به یه ترسی غلبه کنم! برا همین فکر کنم در نهایت چیز بدی نشه. ینی اگه به خود اون هدفا هم نرسم، احتمالا تو مسیرش می‌تونم چیزای خوبی به دست بیارم. همون قضیه‌ی گنج و این داستانا :)

* عنوان، جمله‌ایه که واکین فینیکس تو اون ویدیو که لینک کردم از قول مرحوم (!)‌ برادرش گفت. می‌خواستم عوضش کنم یه چیزی بذارم که به طور صریح توش "مسیر" داشته باشه، اما حس کردم همین بهتره :)

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 33
  • بازدید کننده امروز : 34
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 47
  • بازدید سال : 2922
  • بازدید کلی : 52710
  • کدهای اختصاصی