سلام
۱) اولین پست سال ۱۴۰۴ هست و یهو دیدی آخرین پست. هر چی میگذره نسبتم با وبلاگ برام کمرنگتر میشه و گرچه همیشه احساس تعلق خاصی بهش داشتهم، هیچ بعید نیست یه روز ببینم که دیگه نمیخوامش. من حتی الان که گاهی به گوش میرسه بیان ممکنه تعطیل بشه و این چیزها، انگیزه بکآپ گرفتن از مطالبم رو ندارم. جالبه که هنوز هیچ جای مشخصی ندارم که بگم من اینجا مینویسم و نه جاهای دیگه. فعلا در حال حاضر کانال تلگرامم فعالتره. ولی کی میدونه؟ اهمیتش هم برای خودمه بیشتر. اون میل به داکیومنت کردن همهچیز (عکسها، وقایع، ترشحات ذهنی) ظاهرا چیزیه که این سالها از بین نرفته ولی معلوم نیست هیچوقت بتونم یه سیستم واحد برای ثبت همهی اینها پیدا کنم.
حس میکنم شبیه این پاراگراف رو قبلا ده بار دیگه هم نوشتهم! بگذریم.
۲) دیشب یه حس آشغال آشنا اومده بود سراغم. به نظرم رسید حس مصرفگرا بودنه. دیروز هم رفته بودم خرید، هم شیرینی زیاد و غذای بیرون خورده بودم، ضمنا چند اپیزود کارتون و شو دیدم که محتوای خاصی هم نداشتن. از طرفی تایمر اینستای گوشی رو نادیده گرفتم و کلی وقت اضافهتر پای اینستاگرام وب گذروندم. چنین روزهایی که بیشترش پای اسکرین میگذره و معاشرت خاصی هم با آدمها ندارم، چنین حسی پیدا میکنم. شاید برای همینه که بعد از این همه وقت نشستم و اینجا مینویسم. چون به هر حال، نوشتن نوعی تولیده. حالا شاید این نوشتهها تولید مرغوبی نباشه، ولی متوجه منظورم میشید حتما؛ فرق هست بین اینکه مغز رو صرفا در حالت ورودی گرفتن قرار بدی، با اینکه یه وقتا سعی کنی از لابهلای اون همه دادهی آشفته، یه چیزی خروجی بگیری.
۳) یه بار داشتم فکر میکردم ترجیح میدم به جای اینکه روزی بیست-سی تا ریلز برام بفرسته، دو-سه تا بفرسته ولی راجع بهشون صحبت کنیم. اما تو این ارتباط چنین وقت گذاشتنی تعریف نشده. کلا با دوست و همکارهایی که تو این مقطع باهاشون در ارتباطم -به جز یک نفر- خیلی راحت نیستم حرفای عمیق بزنم یا مثلا از کتابایی که میخونم تعریف کنم. همین باید بهونهی خوبی باشه که من رو برگردونه به نوشتن. اما یکجور مقاومت ذهنی هم دارم که نمیدونم از کجا میاد.